خطاببه زیبایی: بیابیا بیرونبیا، ازدل خاک بیرونبیا
«خرابی و کهنهبودن» که قاعدتا باید من را بیزار کند و هزارتا خاطره و احساس تلخ به یادم بیاورد، حالا اینچنین لطیف، آن بالابالاها نشسته و مصداق بی بروبرگرد «زیبا بودن» شده.
البته میدانم که مسأله خیلی پیچیده نیست. بار دراماتیک هم ندارد. «کهنهبودن» چون اینجا یکی از مصادیق طبیعی بودن مدل است و طبیعیبودن مدل، زیباست این کهنه بودن در مدل مینیاتوری مصداق زیبایی شده. کم نیستند این قبیل زیباییها. مثلا وقتی دلمان برای نیشوکنایهها یا آزارهای یک عزیز ازدسترفته تنگ میشود، آن آزار و اذیتها زیبا میشوند. یا این مثال جالبتر که در قالب یک خاطره، تعریفش میکنم:
چند سال پیش -در دوران دانشجویی- برای بازدید از کارخانهی چرم رفته بودیم. قسمتی که چربیها از پوست گوسفند جدا میشد بدبوترین جای دنیا بود. بیشتر دانشجوها حاضر نشدند داخل بیایند. من و چند نفر دیگر رفتیم داخل . رئیس کارخانه که با ما بود -و خیلیهم بهکارش علاقهمند بود- بعد از این ماجرا برایمان تعریف کرد که در یک سفر خارج از کشور، بعد از چند روز دور بودن از کارخانه چنان دلش هوای این بدبوترین جای دنیا را کرده که دربهدر بهدنبال یک چرم فروشی گشته تا مغازهای پیداکرده و سرآسیمه واردش شده و مشغول بوییدن چرمها شده تا شاید بتواند خاطرهی کارخانهاش را با بوی تعفن لاشهی گوسفند زنده کند.
این مثالها زیاد است. حتما خودمانهم زیاد اینطوری از درز دیوار، زیبایی بیرون کشیده ایم. قبول دارید این زیبایی هایی که کسی نمیبیند، خیلی پدرومادردار است؟
پینوشت: اگر پستهای قبلی وبلاگ را خواندهباشید، احتمالا توجهتان به غیر محاورهای بودن این پست جلب شده. راستش میخواستم این سبک نوشتن راهم تجربه کنم. دلم میخواهد نه فقط این سبک که خیلی سبکهای دیگر را هم امتحانکنم. در این فکرم که یک صفحهی ثابت -که بهروز میشود- به وبلاگ اضافه کنم و تغییرات کوچک و بزرگی که در گذر زمان در وبلاگ میدهم، آن جا بنویسم و از تاثیرات مثبت و منفی این تغییرات بگویم. چرا؟ به دلیل اثری که نوشتن دارد. هم در عمیقتر و جدی تر شدنم در مورد آنچه مینویسم -همانکه در تصویر اول اینپست گفتهام-، هم در شفافتر فکر کردن.
این پینوشت را اینجا نوشتم که زودتر به فکر ایجاد آن صفحهی ثابت باشم.